ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

خوشگلم بعد از واکسن چهار ماهگیش ؛ نهم ٱبان 94

دختر نازم رفتیم بهداشت واکسنتو زدیم، شمام موقع وزن گیری خیلی گریه کردی اخه نمی خوستی دراز بکشی توی ترازو ؛ الهی مامان فدات شه ترازو هم اشتباها چهارده کیلو وزنتو میزد ؛تنظیماتش بهم ریخته بود مامانیا هم گفتش ک وزنه دخترمون انقد نیس ؛ خلاصه سه بار شما رو ترازو رفتی و همش گریه میکردی و ارومم نمیشدی بابایی هم همش بغلت میکرد که اروم شی ؛ واکسنتم که میخواستن بزنن بابایی بردت اتاقه تزریق که یکم عادت کنی و گریه نکنی که اونجام که دراز کشیدی کلی گریه کردی ؛مامانی هم بیرون اتاقه تزریق وایستاده بود اخه دلشو نداش اشکه دخملشو ببینه فدات شم مامانی،بعد واکسنتم رفتیم خونه مامانیا اونجام همش پاهاتو مینداختی بالا؛انگار نه انگار که واکسن زدی کلی هم میخندید...
10 آبان 1394

سیسمونی ٱویسا جون

نانازی من این اولین لباسی که بعد مشخص شدن جنسیتت خریدیم مامانی همون اول که دیدش خیلی خوشش اومد چون خیلی کوچولو بود سایزش یک بود ایشالا بپوشی مامانی لذتشو ببره عسلم این لباسای نازم با مامان بابایی برات خریدیم ،خودم انتخابشون کردم خیلی نازن  اینا رو هم مامان بابایی خریده اون پیراهن فسقلی رو هم مامانی انتخاب کرده این پیراهنه سمته چپی رو عمه زینب خریدش اون راستیه هم کادو دختر خاله مامانی مریم جونه پیشبندم که مامانیم خریده برات قربونت بشم       این چند تیکه و پبراهن رو هم مامان بابایی از مکه برات ٱوردن   اینم کادو خاله فاطمه ، که قبل از اینکه توی شکم مامانی بیایخاله فاطمه برا...
22 مهر 1394