ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

واکسن شش ماهگی

بعد یه مدت سرماخوردگی بالاخره امروز رفتیم واکسن دخملی رو زدیم ، دخملمم خانوم بود موقع واکسنش گریه نکرد ، قد شمام ۶۷ که از نرمال بلند تر بود وزنتونم ۷۴۰۰ که نرمال بود البته برای وزن روی ترازو نشسته بودی خخخ که دقیق نشد احتمالا کمتر  شده ، دور سرتم ۴۲/۵ ، بعدشم که مامانیام باهامون بود مثله همیشه رفتیم اونجا غروبم اومدیم خونه حالام گلم تب داره از دفعاته قبل بیشتر ، منم همش پاشویشش میکنمو دستمال نمدار میذارم ایشالا که زود زود خوب بشی مامانی ، چون حالت خوب نبود همش مراقبتمو وقت نکردم عکس بگیرم ، ۶ ماه و ۱۳ روزگی . ...
22 دی 1394

دست زدن دخملی

مامانی دیشب داشتم  برات شعر می خوندم اهنگ مورد علاقت ، یه دختر دارم شاه نداره ، که یه هو نگات کردم دیدم داری دست می زنی آفرین دخمل زرنگممممممممم ، اونم توی شش ماه و یازده روزگی دیگه پیشرفتتم زیاد شده چیزی نمونده چهاردست و پا بری ، پاهاتو فشار میدی زمینو خودتو بلند میکنی و پرت میکنی جلو زبل خان دیگه باید دنبالت بدوووییم ...
21 دی 1394

کارهای شیرین من تا به امروز شش ماه و ده روز

دخملکم چه چیزهایی خورده و چقد دوست داشته ‌‌‌ فرنی.‌ یکم ، سوپ دوست نداشت ، مرغ دوست داشت ، بیسکوییت دوست نداشت ، ماست دوست داشت ، کته ماست خیلی دوست داشت ، پرتقال نارنگی سیب دوست داشت ، موز یکم ، شیر برنج دوست داشت ، اب خیلی دوست داشت ، یکمم کیک خورده ، مربا تمشکم خیلی دوست داشت ،. دیگه یاد گرفته سینه خیز بره مسافت زیاد ، شکمشو پاشم از زمین بلند میکنه که چهار دستو پا بره که هنوز یاد نگرفته ، دست میزنیم یا اهنگ میخونیم براشم خودشو تکون میده که مثلا داره میرقصه ، وقتیم که بهش میگیم تق تق در میزنه شاپرک بادستش به یه جایی میزنه که صدای تق تق بده ، دیگه شبها هم همش به پهلو راست میخوابی ، وقتیم از پیشت م...
20 دی 1394

کوشولو مامان شش ماه و دوروزگیش

دخملم اول ین بار حمومت کردم ، سرما هم خوردی نتونستیم واکسن شش ماهگیتو بزنیم ایشالا زودی خوب شی این واکسنتم بزنم خیالم راحت شه    اینم عکسهای بعد از حموم               ...
12 دی 1394

پرتقال خوری ٱویسا ۶ ماه و ۱ روزگیش

قربونش بشم این اولین پرتقالی نیست که میخوری از اونجایی که شکمو تشریف دارین قبلا هم سیب و پرتقال و نارنگی و انار و مزه کردین ؛ الان چند روزه که ماست هم میخوری و خیلی هم دوست داری، به بابایی رفتی دیگه ، یه کوچولو هم شکلاته کاکا ئویی نارگیلی خوردی . اینم عکسهای ۱۰ دی ...
11 دی 1394

دندونی ٱویسا

امروز ٨ دی ؛ پنج ماه و بیست و نه روزگی ، مصادف با ولادت حضرت محمد ، صبح که بیدار شدی گریه کردی و برای اولین بار گفتی ماما جیگلم ، بعدشم رفتیم خونه مامانیا و دندونیتو درست کردیم عزیزم ؛   ...
9 دی 1394

۵ ماه و ۲٨ روزگی جوجه مامان و مروارید دوم

امروز ۷ دی ؛ کوچولوی مامان یه خورده سرما خورده ؛ دیگه دخملم خیلی خوب می شینه و کمتر چپ می کنه ؛ صبح که بابایی سر کار می رفت بیدار بودی و با خودت صحبت می کردی که یه هویی شنیدم گفتی بابا خیلی تعجب کردم ؛ وقتیم که گریه می کنی همش میگی م م همون مامان انگار میخوای منو صدا کنی  مامان قربونت شه؛ امروز دیدم مروارید دومتم سر زده نانازم، یه دندون کوشولو پایین لثت درست وسطش ؛ انقدم که شکمو شدی دیروز یکم مرغ خوردی  با بیسکوییت مادر رو که زیاد دوست نداشتی؛ امروزم یکم ماست خوردی.         مامان قربونه انگشتات بشه عروسکم ...
7 دی 1394