ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

اولین مروارید ٱویسا

دیروز دوم دی ؛ که خونه مامانیا رفته بودیم یه هویی متوجه شدم که دندونت پاینت سر زده مامانی قربونت بشه همش لثت می خارید میدونستم که دندونت زود  در میاد؛پنج ماه و بیست و سه روزگی دندون درٱوردی ،  اومدم عکس بگیرم که نذاشتی حالا بعدا اگه گذاشتی عکسه مرواریدتم می ذارم ...
3 دی 1394

النگوهای جوجه من و اولین سوپ دخملی

دیروز صبح ۲٨ ٱذر رفتم بازار اصلا قصد خرید النگو نداشتم ؛ اما وقتی اینا رو دیدم خیلی خوشم اومد و برات  خریدمش مبارکت باشه دخملم ؛ بندازی بری عروسی ا ین روزا خیلی شیطون شدی همش میخوای باهات بازی کنیم ؛ دیگه خیلی  خوب میشینی یه کم دیگه بگذره ماهر میشی اونوقت دیگه لازم نیس حواسم به نشستنت باشه ؛  چون دیگه فرنی زیاد دوست نداشتی مجبور شدم برات سوپ درست کنم ؛ خیلی هم دوست داشتی شکموووو       اینم اولین سوپ ٱویسا پنج ماه و بیست روزگیش ...
29 آذر 1394

کوچولوی من دیگه میتونه یه کم بشینه

دخمل نازم دیگه چند وقته که یه کم میتونه بدونه کمک بشینه  موقع نشستن هم همش پیتکو پیتکو میکنی یه ذره ٱروم و قرار نداری بس که شیطونی همشم دوس داری تلوزیون نگاه کنی مخصوصا تبلیغاتا رو. اینم عکسهای امروز ۲۴ ٱذر ؛ پنج ماه و پانزده روزگی اینجام که دیگه خسته شده شیرینه من         ...
24 آذر 1394

شیطون مامان شصته پاشو میخوره

مامانی این روزا دیگه با  رورؤکت راحت راه میری وقتیم که تاتی تاتی میبریمت تند تند راه میری ؛ دیگه زیاد فرنی دوست نداری باید کلی سرگرمت کنم تا فرنی تو بخوری ؛ موقع غذا خوردنه خودمونم مثله گربه نگاهمون می کنی تا یه چیزی بزاریم توی دهنت ؛نونم که دستمون باشه حمله می کنی و میزاریش توی دهنت. تازگیام که شصته پاتو میبری توی دهنت این کارم واست شده بازی ؛خیلی بامزه میشی وقتی این کارو می کنی اینم عکسهای امروز پنج ماه و پانزده روزگی شکلاته من               اینجا دیگه فهمیده دارم ازش عکس میگرم       ...
24 آذر 1394

اولین رورؤک سواری و گوشواره های جدید ٱویسا

خوشگلم دیشب پنج ماه و دو روزه بودی که برای اولین بار سوار رورؤک شدی همشم دوست داشتی که فرمونه رورؤک رو بخوری و اهنگاشو گوش بدی ؛روی فرش که نمیتونی حرکتش بدی اما روی سرامیک یه باهاش راه میری .       اخر شبم وقتی لالا کرده بودی گوشواره میخی موقتی تو از گوشات در ٱوردم که گریه کردی و از خواب بیدار شدی بابایی هم اومد سرتو گرم کرد و گوشواره سمته راستتو هم در ٱورد و بابایی سرگرمت کرد و منم گوشواره های جدیدتو انداختم ؛مبارکت باشه نفسم     از بس که وول خوردی عکسات خوب نشدن ایشاالا بعدا دوباره میگیرم               ...
12 آذر 1394

پنج ماه و یک روزگی ٱویسا جوون

اینم عکسهای ٱویسا جونم که یه خورده سرما خورده و زیاد سرحال نیست ، داریم میریم خونه مادر جون شله زرد پزونه ؛امسال اولین ساله خوشگلمه که میره شله زرد پزونه مادر جونش                                 ...
11 آذر 1394