ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

هشت ماه و هشت روزگی

دیگه داره عید نزدیک میشه ،مامانی هم مشغول خونه تکونیه جیگر مامانم خیلی کمک میکنه من گردگیری میکنم و برق میندازم شمام بعد از من میای انگشت کاریش میکنی. خوشگل مامان یه لباس دیگم برای عیدت دوختم که بعدا عکسشو میذارم، یه پیراهن لی ویه پیراهن تورتوری هم برات خریدم ، یه لباس پیشبندیم از سیسمونیته که اندازته واسه عید ، دو تا پیراهنم خودم دوختم که حسابی خوجل شی، یه کفش گل گیه سفیدم برات خریدم که خیلی نازه ، یک کفش صورتی هم بعدا که خیلی خوشم اومده بود خریدم که اندازش کوچیکه باید عوضش کنم ، یه کفش اسپرتم از سیسمونیت اندازته اینم شد سه تا کفش هووووورا.   حالاخوجل مامان چیکار میکنه : همش مبل و میگیره بلند میشه و حرکت میکنه وصندلی نهار خو...
17 اسفند 1394

مروارید چهارمم اومد

دخمل نازم هفت ماه و  بیست و یک روزگیت دندونه دوم بالاتم سر زد ، این روزام که همش دندون قروچه می کنی و مبلا رو میگیری و بلند میشی و از پله اشپزخونه هم خودت بالا میری  ؛ خاله سارام میگفت دیشب مبل و گرفتی و دو قدم جلو رفتی مامانی قربونت شه
2 اسفند 1394

چهار دست و پا رفتن ٱویسا

  خوشگل مامان یه روز بعد تولد امیر علی هشت بهمن ؛ یه روز قبل هفت ماهگیش چهار دستو پا رفت اینم یه سری از عکسهای امروز ۷ ماه و پنج و شش روزگی با لباس مامان دوزش ، دندون بالاییتم سر زد عشقم دوشنبه ۱۲ بهمن هفت ماه و سه روزگی مبارک باشه جیگلم                 ...
15 بهمن 1394

شش ماه و هیجده روزگی خوشگل مامان با لباس مامان دوزش

این لباس ٱویسا رو دیروز دوختم ، خیلی وقت بود که میخواستم بدوزمش اما وقت نمیشد اخه دخملی نمیذاره که ؛  همینم دو ساعته دوختم نمونه ٱزمایشیه ههه ، بعدا بهترشو میدوزم ایشالا                                 ...
27 دی 1394

اویسا برای اولین شب توی اتاقش خوابیده

خدا رو شکر تب دخملی بعد از واکسه دیرز پایین اومدش ، و منم که تصمیم گرفته بودم بعد واکسنش بزارمش شبا توی اتاقه خودش بخوابه تصمیممو عملی کردم امشب ، قرار بود فردا پنجشنبه اینکارو کنم که امشب انجام دادم به نظرم هر چه زودتر اینکار انجام شه بهتره چون عادتای نی نی از شش ماهگی شکل میگیره ، دخملم قبلشم توی گهواره میخوابیده اونم بعد از واکسن دو ماهگیش واسه همین فکر نکنم براش سخت باشه چون از اول جاش جدا بوده اما این روزا چون غلت میزنه جاش توی گهواره تنگه و نلصفه شب پیشه خودم میخوابید چند شبی برای همینم نمی خواستم که عادت شه براش ، فعلا شبا پایین تختش می خوابم ببینیم چی میشه؛ ٱویسا شش ماه و نیمگی ...
24 دی 1394

واکسن شش ماهگی

بعد یه مدت سرماخوردگی بالاخره امروز رفتیم واکسن دخملی رو زدیم ، دخملمم خانوم بود موقع واکسنش گریه نکرد ، قد شمام ۶۷ که از نرمال بلند تر بود وزنتونم ۷۴۰۰ که نرمال بود البته برای وزن روی ترازو نشسته بودی خخخ که دقیق نشد احتمالا کمتر  شده ، دور سرتم ۴۲/۵ ، بعدشم که مامانیام باهامون بود مثله همیشه رفتیم اونجا غروبم اومدیم خونه حالام گلم تب داره از دفعاته قبل بیشتر ، منم همش پاشویشش میکنمو دستمال نمدار میذارم ایشالا که زود زود خوب بشی مامانی ، چون حالت خوب نبود همش مراقبتمو وقت نکردم عکس بگیرم ، ۶ ماه و ۱۳ روزگی . ...
22 دی 1394

دست زدن دخملی

مامانی دیشب داشتم  برات شعر می خوندم اهنگ مورد علاقت ، یه دختر دارم شاه نداره ، که یه هو نگات کردم دیدم داری دست می زنی آفرین دخمل زرنگممممممممم ، اونم توی شش ماه و یازده روزگی دیگه پیشرفتتم زیاد شده چیزی نمونده چهاردست و پا بری ، پاهاتو فشار میدی زمینو خودتو بلند میکنی و پرت میکنی جلو زبل خان دیگه باید دنبالت بدوووییم ...
21 دی 1394

کارهای شیرین من تا به امروز شش ماه و ده روز

دخملکم چه چیزهایی خورده و چقد دوست داشته ‌‌‌ فرنی.‌ یکم ، سوپ دوست نداشت ، مرغ دوست داشت ، بیسکوییت دوست نداشت ، ماست دوست داشت ، کته ماست خیلی دوست داشت ، پرتقال نارنگی سیب دوست داشت ، موز یکم ، شیر برنج دوست داشت ، اب خیلی دوست داشت ، یکمم کیک خورده ، مربا تمشکم خیلی دوست داشت ،. دیگه یاد گرفته سینه خیز بره مسافت زیاد ، شکمشو پاشم از زمین بلند میکنه که چهار دستو پا بره که هنوز یاد نگرفته ، دست میزنیم یا اهنگ میخونیم براشم خودشو تکون میده که مثلا داره میرقصه ، وقتیم که بهش میگیم تق تق در میزنه شاپرک بادستش به یه جایی میزنه که صدای تق تق بده ، دیگه شبها هم همش به پهلو راست میخوابی ، وقتیم از پیشت م...
20 دی 1394