ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

کوچولوی من دیگه میتونه یه کم بشینه

دخمل نازم دیگه چند وقته که یه کم میتونه بدونه کمک بشینه  موقع نشستن هم همش پیتکو پیتکو میکنی یه ذره ٱروم و قرار نداری بس که شیطونی همشم دوس داری تلوزیون نگاه کنی مخصوصا تبلیغاتا رو. اینم عکسهای امروز ۲۴ ٱذر ؛ پنج ماه و پانزده روزگی اینجام که دیگه خسته شده شیرینه من         ...
24 آذر 1394

شیطون مامان شصته پاشو میخوره

مامانی این روزا دیگه با  رورؤکت راحت راه میری وقتیم که تاتی تاتی میبریمت تند تند راه میری ؛ دیگه زیاد فرنی دوست نداری باید کلی سرگرمت کنم تا فرنی تو بخوری ؛ موقع غذا خوردنه خودمونم مثله گربه نگاهمون می کنی تا یه چیزی بزاریم توی دهنت ؛نونم که دستمون باشه حمله می کنی و میزاریش توی دهنت. تازگیام که شصته پاتو میبری توی دهنت این کارم واست شده بازی ؛خیلی بامزه میشی وقتی این کارو می کنی اینم عکسهای امروز پنج ماه و پانزده روزگی شکلاته من               اینجا دیگه فهمیده دارم ازش عکس میگرم       ...
24 آذر 1394

اولین رورؤک سواری و گوشواره های جدید ٱویسا

خوشگلم دیشب پنج ماه و دو روزه بودی که برای اولین بار سوار رورؤک شدی همشم دوست داشتی که فرمونه رورؤک رو بخوری و اهنگاشو گوش بدی ؛روی فرش که نمیتونی حرکتش بدی اما روی سرامیک یه باهاش راه میری .       اخر شبم وقتی لالا کرده بودی گوشواره میخی موقتی تو از گوشات در ٱوردم که گریه کردی و از خواب بیدار شدی بابایی هم اومد سرتو گرم کرد و گوشواره سمته راستتو هم در ٱورد و بابایی سرگرمت کرد و منم گوشواره های جدیدتو انداختم ؛مبارکت باشه نفسم     از بس که وول خوردی عکسات خوب نشدن ایشاالا بعدا دوباره میگیرم               ...
12 آذر 1394

پنج ماه و یک روزگی ٱویسا جوون

اینم عکسهای ٱویسا جونم که یه خورده سرما خورده و زیاد سرحال نیست ، داریم میریم خونه مادر جون شله زرد پزونه ؛امسال اولین ساله خوشگلمه که میره شله زرد پزونه مادر جونش                                 ...
11 آذر 1394

فرنی خوردن نی نی مون

ٱویسا جونم پنجشنبه پنجم ٱبان توی چهار ماه و بیست و شش روزگی اولین غذاشو خورد ؛ فرنی دست پخت مامانیا الهی قربونت بشم من اولش قیافتو یه جوری کردی اما بعدش همشو با اشتها خوردی؛ بس که غذا دوست داری هر چی مامانی و بابایی می خورن دوس داری شما هم بخوری همش موقع غذا خوردن به ما نگاه میکنی که به شمام غذا بدیم ٱخی جیگرممممم الان زوده واسه شما.... جمعه خودم واست فرنی درست کردم و دادم خوردی که خیلی هم دوست داشتی بعدشم تا اومدم دوربین و بردارم ازت عکس بگیرم خوابیدی ، اما بعد چند دقیقه دوباره بیدار شدی و بقیه فرنی تو خوردی و منم موفق شدم عکستو بگیرم ...
7 آذر 1394

طلاهای ٱویسا

چهارم ٱذر با خاله سارا رفتیم گوشواره و زنجیرو پلاکتو گرفتیم النگوهاتو هم سفارش دادیم چهار تا دیگه از همون مدل النگوی کادویی که مادر جون براتون ٱوردن بیارن ایشالا اونم هفته دیگه میخریم  مبارکت باشه دخملم بندازی بری عروسی   اون النگو و زنجیر دست هم از طرف پدر جون و مادر جون ؛ پلاک وان یکاد هم عمه زینب هدیه دادن ...
6 آذر 1394

سوراخ کردن گوش ٱویسا

کوچولوی مامان دیروز بیست و ششم ابان شما چهار ماه و نوزده روزتون بود که من و مامانیا شما رو بردیم مطب دکتر نقاشپور که گوشاتونو سوراخ کنن ؛ خانوم منشی بیحسی داد که زدم به گوشتون و بعد چند دقیقه رفتیم پیشه ٱقا دکتر ؛ ٱقا دکتر گوشتونو الکل زد و گفت که چه بچه ٱرومی اما تا اومد روس گوشاتو با خودکار علامت بذاره شما گریه کردی و جیغ کشیدی اخه سرتو محکم نگه داشته بودکه تکان ندی اخرشم خیلی بد علامت زد منم که گفتم درست علات بذاره خودکارو دادش به من که خودتون هر جا میخواین علامت بذارین ، منم که دیدم اینو گفت استرس گرفتم که نکنه گوشات یجور سوراخ نشه اخه دکتر سرش شلوغ بودو همش عجله میکرد شمام همچنان در حال گریه کردن بغل مامانیا بودی ؛ منم شما رو بغل کرد...
29 آبان 1394

غلت زدن از پشت به شکم

مامانی خیلی وقت بود که به پهلو میشدی اما امروز ظهرکه توی ٱشپزخونه بودم یه هو دیدم از پهلو رفتی رو شکمت ، عروسکت پاتریک رو بغل کرده بودی داشتی باهاش بازی میکردی که همونجوری به شکم شدی  ووووووای عزیزم خیلی ذوق کردم خوشگلم ؛ امروز چهار ماه و شانزده روزته قشنگممم که به شکم غلت زدی نتونستم ازت عکس بگیرم اخه تا رفتم دنباله دوربین خودتو دوباره به پشت برگردوندی ای جا نمممممممممم؛ این روزا همش دلت میخواد بشنی رو پامو پیتکو پیتکو کنی زیادم دوس نداری دراز کش باشی میخوای همش بشینی یا راه ببریمت ؛ ای جانم وقتیم که مامانی راه میبرتت مستقیم ازتوی حال میری سمته اتاقت دیگه خودتم میدونی کجا ماله شماس خیلیم اتاقتو دوس داری مخصوصا استیکر کیتی اتا...
25 آبان 1394

این خوشگل منه ؛ بخورمش

عکسهای ٱویسای چهار ماه و نیمه قربونش بشه مامانش چقد زود داری بزرگ میشی ؛ کلا توی این عکسها اصلا همکاری نکردی مامانی؛اخه وقتی پیراهن تنت میکنم همش دامنشو میگیری و پاهاتو بالا پایین میندازی قربونت برم ایشالا بتونی بشینی عکسهای خوشگلتری ازت بندازم نازنینم                   ...
24 آبان 1394